پس به دروازه ی دوم می رسد . این دروازه دو در دارد و هر در دهلیزی طویل دارد که پیچ در پیچ است و طلسم شده . و در آخر هر کدام تختی گسترده شده دایره ای شکل و یک نفر بر تخت تکیه زده که حاجب خیر است و پیکی داردکه همواره در حال رفت و آمد است . و هر چه در هرجا اتفاق افتد این پیک به او می رساند .

این حاجب نیز می گوید  هر صورتی را به خود راه نده و به هر آوازی از راه نرو .سپس به دروازه ی سوم می رسد .

که آن هم دو در دارد و از هر دری دهلیزی دارد و هر دو دهلیز به حجره ای می رسند . در آن حجره دو کرسی نهاده اند و یک نفر بر دو کرسی نشسته و خدمتکاری دارد به نام باد که هرروز گرد جهان می وزد و هر بوی خوش و ناخوش که درک می کند برای این فرد می آورد اوهم می گیرد و خرج می کند . و به او می گوید : ستد و داد کم کند و گرد فضول نگردد.

از آنجا به دروازه ی چهارم می رسد که از سه دروازه ی  قبل گسترده تر است و براین دروازه چمشه ای از آب زلال است و پیرامون چشمه دیواری از مروارید است و در میان چشمه تختی روان است و بر آن تخت کسی نشسته که او را چاشنی گیر می نامند و او میان چهار مخالف فرق می گذارد .

از آنجا به دروازه ی پنجم می رسد که پیرامون شهرستان در آمده است. و شهرستان و هرچه در شهرستان در میان این دو دروازه است . گرداگرد این دو دروازه بساطی گسترده است و یکی بر بساط نشسته و بساط از وجود او پرشده است . و بر هشت مخالف حکم می کند و یک لحظه از کار خود غافل نیست و اورا مفرّق معرّف خوانند .

زمانی که از این پنج دروازه گذشت ، میان شهرستان می رسد و قصد بیشه ی شهرستان می کند و.....