باور می کنی ؟
گاهی یادشون که می افتادم منقلب می شدم و احساس ناتوانی می کردم . از جمله امروز که واقعا گریه می کردم و اسمشونو به همکارم می گفتم . همکارم گفت : حتما اونام یادت افتادن ...
خلاصه از طریق اینترنت به اسم یکیشون رسیدم . متوجه شدم که موسسه ای فرهنگی در یکی از شهرهای جنوبی دایر کرده . زنگ زدم و کارمندش شماره همراهشو داد . بهش زنگ زدم وقتی صداشو شنیدم انگار نه انگار که سالهاست از هم خبر نداریم ! مثل دوستانی که هرروز همدیگه رو میبینن با هم حرف زدیم و متوجه شدم الان تهران هستن و دقیقا رو به روی اداره ی من اقامت دارن !! و خدا بخواد فردا قراره همدیگه رو ببینیم ...