زندگی یا ادبیات ؟
ولی غافل هستیم که بزرگان ما به مدد همین ادبیات از سختی ها گذر کردند و آنچه از تجربه های تلخ و شیرین و مسیر پرفراز و نشیبشان به ما رسیده از راه ادبیات بوده است و بس
همین حالا وقتی دل تنگ و واخورده به فکر فرو رفته ام به غزل های حافظ پناه میبرم
که احمد عزیزی خوب گفت :
از غزل های عزیزی خسته ام حافظ شیراز می خواهد دلم ....
و خواجه فرمود :
چه مستی است ندانم که ره به ما آورد که بود ساقی و آن باده از کجا آورد
چه راه می زند این مطرب مقام شناس که در میان غزل قول آشنا آورد
تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد
رسیدن گل و نرگس به خیر و خوبی باد بنفشه شاد و کش آمد سمن صفا آورد
صبا به خوش خبری هدهد سلیمان است که مژده ی طرب از گلشن سبا آورد
دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن که باد صبح نسیم گره گشا آورد
علاج ضعف دل ما کرشمه ی ساقی است بر آر سر که طبیب آمد و دوا آورد
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد
به تنگ چشمی آن ترک لشکری نازم که حمله بر من درویش یک قبا آورد
فلک غلامی حافظ کنون به طوع کند که التجا به در دولت شما آورد
باور نمی کردم که این غزل بیاید . چرا ؟ چون ساعتی پیش این بیتش را برای پسرم خوانده بودم :
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد
و گفتم : شیخ اینجا مراد حضرت ابراهیم ( ع) است که وعده داد پسرش را قربانی کند و پیر مغان حضرت علی (ع) است که با شهادت امام حسین (ع) این وعده را به جا آورد .....
و باور کردم که ادبیات همان زندگی است ..... لااقل برای من .