دارم فیلم جشن الفبای دختر گل همکارمو می بینم و گریه می کنم . همکارم میگه چرا گریه می کنی ؟

میپرسه : دلت برای کلاس تنگ شده ؟ یاد کودکی هات افتادی ؟ و....

بهش میگم : نه این گریه علت دیگه ای داره که یه جور دیگه بهت میگم .

اینجا میگم : این اشک َ اشک دلتنگی و حسرت و اندوه نیست .

 این اشک شوق و شادی و شکر و سپاسه .

سپاس از معلم کلاس اول دخترت که اینقدر قشنگ و زیبا با بچه ها کار کرده و بهترین ها رو به اونا آموخته .

شوق و شادی از داشتن چنین همکاران صبور و خوش فکر و مهربانی که

تمام بچه ها رو َ بچه های خودشون می دونن و با همون مهر و محبت و تعهد با اونا برخورد میکنن .

شکر خدا که من هم معلمی هستم در کنار چنین معلمانی هرچند مثل آنها نیستم .