امروز خيلي خواب آلود بودم . به سختي حاضر شدم كه برم سر كار . اصلا چند وقته كه خواب درست و حسابي ندارم . تا آخراي شب يا كار خونه ميكنم يا كتاب مي خونم يا فيلم مي بينم و بعد هم صبح بايد زود بيدار شم . تازه گاهي وقتا هم خيلي زودتر از خونه ميام بيرون كه به طرح ترافيك نخورم

حالا با اين همه كسالت بياي وب و ببيني كه يكي از پيوندات ديگه نيست و مجبور شي حذفش كني بدون هيچ ردپايي . شما بودين چه حالي مي شدين ؟

البته امروز همه اش بد نبود . يه ملاقات خوب هم داشتم . ديروز كه با بعضي از موسسين مدارس غير دولتي جلسه داشتيم يكيشون نشريه بچه هاي مدرسه رو تو جلسه بهمون داد . منم همونجا شروع كردم به خوندن و خيلي حظ كردم از اين بچه ها و مربي و معلم خوبي كه قشنگ باهاشون كار كرده و راه اومده . به اون آقا گفتم ميام مدرسه تون كه با اين بچه ها آشنا بشم و امروز همون آقاي جوان و خوشرو و مودب و هنرمند و... خودش اومد و كلي با هم حرف زديم . واقعا كارهاي جالبي دارن . بچه ها صرفا درس نميخونن بلكه در كارگاه هايي شركت ميكنن كه كارهاي مختلفي از نويسندگي و عكاسي تا نجاري بهشون ياد ميده . خلاصه از ديدن اين همكار جوان و شاداب و با انگيزه و پرانرژي خيلي خيلي خوشحال شدم