روزی که به نام سعدی شیرین سخن نام گرفته . خیلی مطلب نوشتم که هم از ذهنم و هم از رایانه ام پرید و گویا توفیق قرار گرفتن در برابر دیدگان و قضاوت شما را نداشت. پس مختصر و منحصر می کنم به ابیاتی از بوستان سعدی ،باب سوم : در عشق و شور و مستی

خوشا وقت شوریدگان غمش

اگر زخم بینند و وگر مرهمش

***

گدایانی از پادشاهی نفور

به امیدش اندر گدایی صبور

***

دمادم شراب الم درکشند

وگر تلخ بینند دم درکشند

***

نه تلخ است صبری که بر یاد اوست

که تلخی شکر باشد از دست دوست

***

اسیرش نخواهد خلاصی ز بند

شکارش نجوید خلاص از کمند

***

چو بادند پنهان و چالاک پوی

چو سنگند خاموش و تسبیح گوی

***

شب و روز در بحر سودا و سوز

ندانند زآشفتگی شب ز روز

***

چنان فتنه بر حسن صورت نگار

که با حسن صورت ندارند کار

***

ندادند صاحبدلان ، دل به پوست

وگر ابلهی داد بی مغز اوست

***

می صرف وحدت کسی نوش کرد

که دنیا و عقبی فراموش کرد