فکر کنم جمعه ی سه هفته پیش بود که به دیدن این دوست ندیده به یکی از شهرستانها ی کوچک رفتیم که حدود سه ساعت با تهران فاصله داره . قبل از دیدنش در مورد خودش و خانواده اش و حتی خونه اش ، با خودم فکرهای زیادی کرده بودم .

خیلی راحت مارو به خونه اش دعوت کرد و ما هم خیلی راحت پذیرفتیم و به خانه ی این مرد فرهیخته و متواضع که از سادات بزرگوار بود رفتیم . خانه ای که از نظر وسعت و منزلت دنیایی تقریبا هیچ بود ولی اگر به چشم دل می دیدی ، قصر و کاخ مقابلش هیچ بود . به نظرم وسعت خانه ها به وسعت دل صاحب خانه ها وصل شده و از اونجا آب میخوره .

در همین خانه ی کوچک و ساده جوان های زیادی که مشتاق رفتار و گفتار استاد بودند دور هم جمع شده بودن ، هرکدام با سلیقه ای و حتی عقیده ای و استاد چون پدری مهربان با هرکدام به زبانی سخن می گفت و از همه دلبری می کرد .

با خودم گفتم اگر به جای مسئولین فرهنگی این شهر بودم تمام بودجه های فرهنگی را دربست در اختیار او قرار می دادم  . بیشتر دقت کردم تا علت این علاقه ها را بفهمم به نظرم در درجه اول وسعت مشرب ایشان بود که با بزرگواری به حرف همه گوش می داد و دیگر اخلاص و یکی بودن زبان و عمل . احترام گذاشتن به نسل جوان و شنیدن عقاید و نظرات ایشان و علم و دانشی که با زحمت زیاد به دست آمده بود

یه نکته جالب هم در حرفهاشون بود که براتون میگم ایشون می گفت : ما حرف مردم مغرب زمین را خوب درک نمی کنیم در حالی که آقا امام زمان (ع) زبان آنها را می فهمد و به قول معروف قلق این مردم را می شناسد و هنگام ظهور همین مردم قطعا از آقا اطاعت خواهند کرد .

از روزی که باهاشون ملاقات کردم این بیت دائم در ذهنم تکرار میشه :

هر آنکس ز دانش برد توشه ای                جهانی ست بنشسته در گوشه ای