فکر می کنم اغلب دوستان می دونن که چند روز پیش سایه ی پدر از سرم رفت . همین جا از همه ی دوستان عزیزی که تماس گرفتند یا پیام دادند تشکر می کنم و آرزو می کنم همه از نعمت سلامتی بهره مند باشن و در کنار عزیزانشان به خوشی روزگار سپری کنند.

معمولا در مراسمی که برای رفتگان برگزار می کنن از اونا تجلیل میشه و ازشون به نیکی یاد میکنن . منم اینجا می خوام از پدرم بنویسم ، حرف زیادی برای گفتن ندارم چند ویژگی بارز در پدرم وجود داشت که به اونا اشاره میکنم .

پدر اعتقادات مذهبی قوی و محکمی داشت اما هیچ وقت و هرگز و هرگز هیچ کس در چند بار ملاقات و از روی ظاهر پی به این خصلتش نمی برد . یعنی در واقع ظاهرش راهنمای شما نبود و باید با او نشست و برخاست میکردی تا به عمق احساسات و عواطف مذهبیش می رسیدی .

به نمازش مقید بود و اغلب اول وقت نماز می خواند . ولی اصلا سروصدایی نداشت و کسی متوجه ذکر و دعایش نمی شد . گاهی که سعادت داشتم و بعد از نماز و موقع ذکر مچشو می گرفتم ! لبخند نجیبی می زد و می گفت : دارم برای آقاجونم صلوات می فرستم .

به اغلب مساجد و تکایای محل خصوصا در ایام محرم و صفر کمک می کرد ولی هیچ جا دیده نمی شد . مادرم خانه ی ما را تبدیل به دارالقران کرده بود و استراحت و آسایش پدرم تحت الشعاع قرار می گرفت ولی او مخالفتی نداشت و این کار را سعادتی برای همه ی ما می دانست .

پدرم دبیری بود بسیار علاقه مند به کارش ساعتها وقت صرف می کرد تا آزمایشگاه مدرسه را آماده کند برای تدریس روز بعد و کاری نداشت که وظیفه ی او بود یا نبود .از مال دنیا جز خانه ای که در آن زندگی می کرد چیزی نداشت . اما آنچه برای ما به ارث نهاد اوراق و اسناد مربوط به کار و خدمتش بود که هرکدام حاکی از تلاش بی وقفه اش برای رفع محرومیت از مدارس دورافتاده ی استان کرمانشاه بود .

با اینکه اهل تهران بود و خانواده اش در این شهر ساکن بودند ، کرمانشاه را برای خدمت انتخاب کرد و بیش از ۵۰ سال در این شهر و استان ارایه خدمت کرد . شاگردانش که اکنون خود مشاغلی حساس و کلیدی دارند از او به نیکی یاد می کنند نه فقط در تدریس یک درس تخصصی او را استاد خود می نامند بلکه در آموختن درس زندگی و بلند نظری و مردمداری .

پدرم اهل امر و نهی کردن و دستور دادن به ما نبود . شاید فقط دو یا سه بار خیلی کوتاه نصیحتم کرد اما همان چندبار را خوب به خاطر دارم و به کار بستم . پدرم بسیار رقیق القلب بود و عاطفه ای قوی داشت اگر از درگذشتگان سخنی به میان می آمد محال بود که گریه نکند و احساساتش را بروز ندهد . ماه های آخر عمر شرایطی سخت را می گذراند و خواهرم از او پرستاری می کرد با بغض و اشک برای خواهرم آرزوی عاقبت به خیری می کرد و دستش را با انگشتان ناتوانش می گرفت و حتی اصرار داشت که دستش را ببوسد .

راز داری و کتوم بودن از خصوصیات اخلاقی او بود . در کنارش احساس امنیت و آرامش داشتی اگر به تمام خطاهای دنیا اعتراف می کردی و اگر هولناکترین اسرارت را نزدش افشا می کردی ، یقین و اطمینان محض داشتی که هیچ وقت و هیچ جا برملا نخواهد شد .

اهل گله و شکایت از کسی نبود . اگر مدتها فرصت نمی کردم که او را ببینم اصلا زبان به تلخی باز نمی کرد و همیشه با روی خوش پذیرای ما بود . دست و دلباز بود و بلند نظر بی هیچ اغراق و مبالغه ای و به صراحت می گویم کمتر کسی را به بلند نظری او دیده بودم .هیچ وقت خودش را درگیر امور مادی و مسائل اختلاف برانگیز نمی کرد و بین دیگران به حقیقت داوری می کرد .

حقوق زیادی از او پایمال شد  به جای شکایت ، اظهار شادی می کرد که خودش حقی را پایمال نکرده و کسی را آشفته و پریشان نساخته است .

سخن بسیار است و زمان و مجال اندک و در پایان از خاکی که قسمتش بود می گویم . قسمت او خاک مزار پدر و عموی خدابیامرزش بود در شهر مقدس قم و تفال به قران ما را مطمئن کرد که او را در آغوش خاندانش به خاک بسپاریم که جواب داد : و هُم مِن فزع یومئذ آمِنون .

امیدوارم خداوند او و همه ی رفتگان را ببخشاید و بیامرزد و عاقبت ما را ختم به خیر فرماید .