اسم های مختلفی برای این پست به نظرم رسید مثل : قصاص ، غرور و تعصب و.... اما نپسندیدم . از روزی که مهسا با چاقوی کوشا کشته شد تا حالا که کوشا سرش به باد رفت ، تو فکرشون بودم و هستم .

بارها از خودم پرسیدم چرا ؟ چرا باید چاقو به جای اینکه دست قصاب باشه دست یک جوان دانشجو اونم جوانی از یک خانواده ی آبرومند بوده ؟ چرا به جای بره ها باید مهسا سلاخی بشه ؟

من و ما کجای این حقیقت تلخ هستیم ؟ فقط تماشاچی ؟ به عنوان خانواده ، معلم ، همکلاسی ، دوست ، همشهری و... ما کجا قرار داریم ؟

آیا به فرزندانمان آموزش عاشقی داده ایم : هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت . هیهات این کجا و تکه تکه کردن از سر غیظ و غضب کجا ؟

به اونا یاد دادیم که چطوری نه بگن ؟ و نه بشنون ؟ وقتی که دوستمون سوژه پیدا کرد برای تمسخر و تفریح باهاش همراه شدیم و یا به وظیفه ی الهی امر به معروف و نهی از منکر عمل کردیم ؟

وقتی من معلم ، من استاد علامت هارو دیدم ، دانش آموز و دانشجو رو مثل فرزند خودم دونستم و باهاش حرف زدم یا فقط رفتم کلاس و برگشتم ؟

کی به فرزندان ما باید یاد بده که فرهنگ ما با دوستی های خارج از ضابطه مغایرت داره و کفو در همسری به چه معناست ؟

بچه های ما کجا باید با روحیات و خلقیات جنس مخالفشون آشنا بشن ؟ از پیش دبستانی تا پیش دانشگاهی تفکیک جنسیت شدید و به یکباره در دانشگاه !!!

 

و علامت سوال های دیگری که برایشان به جواب نرسیدم .