شبم به روی تو روشن چو روز می گردید
هلال عید در ابروی یار باید دید
***
شکسته گشت چو پشت هلال قامت من
کمان ابروی یارم چو وسمه باز کشید
***
مگر نسیم خطت صبح در چمن بگذشت
که گل به بوی تو بر تن چو صبح جامه درید
***
نبود چنگ و رباب و نبید و عود که بود
گل وجود من آغشته ی گلاب و نبید
***
بیا که با تو بگویم غم ملالت دل
چرا که بی تو ندارم مجال گفت و شنید
***
بهای وصل تو گر جان بود خریدارم
که جنس خوب مبصّر به هرچه دید خرید
***
چو ماه روی تو در شام زلف می دیدم
شبم به روی تو روشن چو روز می گردید
***
به لب رسید مرا جان و برنیامد کام
به سر رسید امید و طلب به سر نرسید
***
ز شوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند
بخوان ز نظمش و در گوش کن چو مروارید
عید فطر مبارک به امید روزی که شبمان به نور رویش روشن گردد.
پ . ن : دوست عزیزی یادآور شدن که غزل تکراری است و سال گذشته هم آوردم . در پاسخ عرض می کنم : یادم بود که پارسال هم نوشتم اما نکته اینجاست که غزل های حافظ تکراری نیستن . من هربار که می خونم به دید و برداشت و نکته ای تازه می رسم . امیدوارم خوانندگان هم به این نکات برسن.