غلام مردم چشمم که با سیاه دلی                      هزار قطره ببارد چو درددل شمرم

هیچ اتفاق خاصی نیفتاده و شرایط عوض نشده و.... ولی اشک های من این روزها دایمی هستند و هر قطره رنگی دارد و داستانی . یکی به رنگ حسرت و یکی به رنگ حیرت ،یکی به رنگ شوق و دیگری به رنگ اعجاب ، یکی از سر خشم و یکی از ناچاری . یکی برای دیروز یکی برای امروز و آن یکی سهم فردا .یکی در تحسین و تایید و دیگری در رد و انکار .....

این روزها بیشتر از گذشته ها همکارانم را در کسوت معلمی می بینم که زن و مرد و پیر و جوان با چه صبوری و مناعتی ، شکسته های غرورشان را بند می زنند و صبورانه چشم به پنجره ای دوخته اند که از پس سیاهی اوراق امتحان ، نویدی می دهد .....