غزلی از حضرت مولانا
باز رسید آن بت زیبای من
خرمی این دم و فردای من
*****
در نظرش روشنی چشم من
در رخ او باغ و تماشای من
*****
عاقبةالامر به گوشش رسید
بانگ من و نعره و هیهای من
*****
بر درِمن کیست که در می زند ؟
جان و جهان است و تمنای من
*****
گر نزند او درِمن ، درد من
ور نکند یاد من او ،وای من
*****
دور مکن سایه ی خود از سرم
باز مکن سلسله از پای من
*****
آنِ من است او و به هر جا رود
عاقبت آید سوی صحرای من
*****
جوشش دریای معلق مگر
از لمع گوهر گویای من
*****
قطره به دریا چو رود ، دُر شود
قطره شود بحر به دریای من
*****
ترک غزل گیر و نگر در ازل
کز ازل آمد غم و سودای من
+ نوشته شده در چهارشنبه پنجم آبان ۱۳۸۹ ساعت 16:19 توسط آزادسرو
|