کتاب خانه
امروز به نوعی برام یه روز فراموش نشدنی بود
با بچه های دوم انسانی قرار داشتیم که ساعت اول بریم کتابخونه برای آموزش یادداشت برداری برای تحقیق . ساعت ۸ هنوز خانم کتابدار نیامده بود و ما هم کلید را از خدمتگزار گرفتیم و رفتیم به کتابخانه ی مدرسه .
حالا بماند که هی بچه ها میگن بوی قارچ میاد !! و باید توضیح بدم : بوی رطوبت زیادی است که در فضا پیچیده و با قارچ از یک سنخ هستن . و بماند که معلوم نیست کتابها بر چه اساسی و چه هدفی در قفسه ها تلنبار شدن
یا هرچه آشغال کاغذی در مدرسه هست در کتابخانه جمع آوری شده و....
به بخش به اصطلاح مخزن رفتم و دیدم کتابهای جدید و زیادی روی یک میز کهنه و مستعمل تلنبار شدن ،طوری که میز حالت خمیده پیدا کرده . بچه ها گفتن نزدیک یک ماه هست که این کتابها اینجا هستن . رفتم جلو و بررسی کردم و متوجه شدم که کتابهایی بسیار ارزنده خصوصا برای دانش آموزان علوم انسانی ست .
از خانم کتابدار که دیگه به جمع ما پیوسته بودن چند و چون ماجرا را پرسیدم . فهمیدم که برای تجهیز کتابخانه ،از طرف وزارتخونه اهدا شده . جالب بود که ایشون قاطعانه در مقابل باز کردن بسته ها مقاومت کرده و گفتند : اینها امانت هستن !!و من مسئول هستم که از بین نرن !!!
خلاصه ما با خواهش و تمنا و ضمانت کردن !! راضیشون کردیم که اجازه بدن بچه ها دستی به سرو روی کتابخونه بکشن و....
بخش جالب و فراموش نشدنی هم فعالیت بچه های دوم و سوم انسانی بود که ۶ ساعت تمام در کتابخانه حضور داشتند و بخش عمده ای از کتابهارو مرتب و طبقه بندی کردن
همین جا ازشون تشکر میکنم و امیدوارم همیشه دوستان خوبی از بوستان کتابها در کنار داشته باشند .