با بچه های سوم ( چه سوم انسانی و چه سوم تجربي ) واقعا حال مي كنم ، يك  كلاس صميمی و پر شور  و آكنده از نگاه هاي جستجوگر و پر اميد . همه دانش آموزان را دوست دارم خصوصا بچه هاي اين دو كلاس را ، جای شما خالي وقتي بچه ها آثار خودشان را می خوانند يا در مورد يك فيلم جديد بحث و گفتگو می كنند .

يك رسم قشنگ بعضي از كلاس ها هم اين است كه قبل از ورود من به كلاس شعرهای جالبی را روي تخته می نويسند و انتظار دارند حتما به آن توجه كنم و در موردش با هم حرف بزنيم .

بعضی وقت ها هم كه فرصتي پيش می آيد برايشان خاطره و نقلی تعريف میكنم و به اين ترتيب بيشتر با هم همدلی میكنيم ، چون خاطره های من هميشه شيرين نيستند ، من از شكست ها و تجربه های تلخم با آن ها حرف زده ام و خوب میدانم كه دل های بزرگ آن ها خوب قضاوت میكند و مي بخشد .

يك روز در دقايق پايانی كلاس عاطفه از من خواست كه آن ها را دعا كنم و من با كمال ميل پذيرفتم و ديدم كه در چشم های همه ی ما ستارگانی از جنس مهر و دوستی می درخشد .